کرگردن
به نام خدا
صبحها که از خواب بیدار میشوم دستهایم درد دارند. معمولاً با عصبانیت آلارم گوشی را خاموش کردهام و خواب موندهام و باید عجلهای ناخوشایند را تجربه کنم. همه جا را خاک گرفته است. از هر وسیلهای برای رسیدن به سرکار استفاده میکنم گرفتار فشردگی مردم میشوم. قیمت این روزهای تاکسی اینترنتی طوفانی شده است. گاهی دلم راضی میشود و زیر لب میگویم: کون لقش! و با اسنپ میروم. هنوز دلم راضی نشده است از گزینه همسفر تبسی استفاده کنم. حوصله ندارم کسی همراهم باشد و قطعاً دیوانه میشوم اگر میل به حرف زدن داشته باشد. مترو هم ترسناک است. ایستگاههای نزدیک بازار نزدیکهای عید واقعاً کشنده است. یک سری زن همراه با وسیله لای فشار خود را در جمعیت وارد میکنند و آدم را برای این که به بدنشان نچسبی به زحمت میاندازند.
این روزها بد میخوابم. بیدار هم که هستم احساس بیفایده بودن میکنم. اعتماد به نفسم را از دست دادهام. مکانی یا کاری ندارم دیگر که با انجام دادنش از زندگی کمی فاصله بگیرم. دیروز به همکارم گفتم اگر به یک سری از مرزها مقید نبودم الان قطعاً مست میکردم.
چیزی درونم است شبیه به غم ولی به اندازه غم تمیز نیست! انگار که پایت لجنی شده باشد. یک حس خیس و لیز و استرس میکرب و بیماری.
خشم دارم.
عذاب وجدان دارم.
احساس بیهوده بودن دارم.
احساس میکنم حال معده و رودههایم خوب نیست.
استرس بدون این که دلیلی داشته باشد حجم سینهام را پر میکند ناگهان.
فکر کنم 3 هفتهای شده است که هیچ کتابی را نخواندهام. اتفاقی را به صورت جدی دنبال نکردهام و همه چیز برایم مزه خاکستر دارد. گاهی هم احساس میکنم شرایط بحرانیام به چشم کسی نمیآید! از طرفی هم میگویم در تمام عمرم از نگران شدن دیگران بیزار بودم پس چرا از این اتفاق خوشحال نمیشوم؟
سر کلاس دوست ندارم بروم. تکلیف میدهم که صحبتی پیش نیاید. حرفهایم تلخ است و دوست ندارم در گوش دانشآموزان بریزم.
صبح خیلی حالم بد بود. تلاش کردم کتابی بخوانم. حدود 5 جستار درباره عکس و عکاسای بود. به نظرم اهمیت کار را خیلی بالا برده بودند. این روزها هر چیزی را که خیلی بخواهند مهم جلوه کنند پشت میکنم. کتاب را بستم و در تصویر خودم در انعکاس شیشه مترو خیره شدم.
پوست کرگدنم را روی تنم میکشم. به زندگی ادامه میدهم...
- ۰ نظر
- ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۹