ژاو

خالص و خلاصه هر چیز را گویند.

ژاو

خالص و خلاصه هر چیز را گویند.

احمد برادر حامد

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۵۶ ب.ظ

به نام خدا

 

تار

عرفان یکی از دانش‌آموزهای تار نواز مدرسه را آورده دفتر مشاوره و دارد توضیحاتی می‌دهد که باید موسیقی تئاتر مدرسه این چنین باشد و از این مسیر حرکت کند و اوج و فرود و شروع و پایان چطور باشد. دانش‌آموز دل‌نشین می‌نوازد و آهنگ نیکویی هم انتخاب شده است.

 

ورود حامد به اتاق مشاوره هفتم و مکالمه‌ای با تن صدای پایین

احمد برادر حامد سرطان دارد. من یک بار هم احمد را ندیده‌ام و حتی سن‌ش را هم به درستی نمی‌دانم. فقط می‌دانم ازدواج کرده است و چیزی به خاطر دارم که بچه هم دارد. می‌گویند که بار دوم است که سرطان سراغش آمده. دفعه اول مقداری از بافت بدنش که سرطان برای خود کرده بود را بریده و خطر را دفع نمودند ولی این بار گویا سرطان به ولع بلیدن احمد آمده است.

صورت حامد ماتم داشت. کمرش گرفته بود. پرسیدمش که کمرت بهتر شد پماد زدی که موضوع سوال را نشنیده حال احمد را برایم توضیح داد. مثل این که مدتی هست که جز گفتن و فکر کردن و هر کار احمد را کردن، کار دیگری ندارد. حامد گفت که سرطان اختیار پای چپ را برای خود کرده و دست بردار هم نیست. دعا کنید برای احمد.

 

حامد از اتاق خارج شده و گوشم تیز شده است به نوای تار

صدای تار شُرشُر غم را به قلبم می‌ریزد. به دست‌های نوازنده خیره شده‌ام و چهره حامد را به یاد می‌آورم که کنار آکواریم نشسته بود و خیره دنبال ماهی گم شده می‌گشت.

گفت: تلفات داشتیم؟

گفتم: آری.

گفت: ماهی سبز نیست! درست گفتم؟

گفتم: درست است.

انگار حامد این روزها بیشتر از هرکسی حواسش به بودن و نبودن است! انگار این روزها حامد بیشتر از هرچیزی حواسش به احمد است.

برای احمد باید دعا کنیم!

  • felani

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی