دو - کفایت
به نام خدا
احساس عدم کفایت دارم. از نوک نوک بلندترین موی سرم تا ناخون شست پام.
درونم تشویش است. دوست دارم برم توی تراس جا بندازم و مدتی همون جا بمونم. بمونم اونجا بدون هیچ کسی.
خیلی دوست دارم مردی کافی باشم برای همسرم. مدتی هست احساس میکنم نیستم.
دوست دارم کوه باشم. کوهی که نسیم خنکی دارد و برفی روی قله. آفتاب بزند و برفها آب شوند و سر بخوردند تا برکه. برکهای که سیراب کند.
امشب نتوانستم باز هم کافی باشم. نتوانستم لطیف و سنگین بلندشوم برم پنکیک درست کنم. چایی بگذارم.
میدانی چند وقت است که گلی برایش نخریدم، نامهای ننوشتم یا کاری نکردم که از مردها بر بیایید برای زنی که دوستش دارد.
حالم بد است. احساساتم کلافی درهم برهم است. ساعات زیادی سرکارم. آنقدر که احساس میکنم سیقل نمیخورد سنگ درونم بلکه دائم لبپر میشود.
دلم میخواد بروم تراس و در را روی خودم ببندم.
مرد! این لغت غریب را میشود روزی آشنا باشم؟
- ۰ نظر
- ۲۵ مهر ۰۴ ، ۲۳:۴۴