ژاو

خالص و خلاصه هر چیز را گویند.

ژاو

خالص و خلاصه هر چیز را گویند.

۴ مطلب با موضوع «سربازی» ثبت شده است

به نام خدا

 

شده‌ام بازیچه! ساعت‌های زیادی مشغول آباد کردن جهان‌های دیگران هستم در صورتی که در دنیای خود در جا می‌زنم و هیچ چیز نشده‌ام. ساعت‌ها در دنیای باز بازی‌های کامپیوتری چرخ می‌زنم تا دردی را از شخصیتی که کنترل‌ش را در دست دارم دوا کنم. آخرین شاهکارم هم شد ویچر 3!

گرالت شخصیت بسیار جذاب بازی را هزاران کیلوتر جا به جا کردم و از خطرهای بسیاری عبور دادم و هدف‌ش را دنبال کردم. در عوض ساعت‌ها خدمت به یک اِلف آهنگر شمشیری برای کرالت به دست آوردم که بسیار چابک و قوی بود. زره‌ای در یکی از خرابه‌های شهر نوینگراد پیدا کردم بسیار قدرت‌مند بود ولی کمی سنگین بود و قدرت حرکت را کمی محدود می‌کرد. برای سفرها و ماموریت‌ها لوازم لازم را جمع آوری می‌کردم و قبل حرکت حتماً یک سری هم به آهنگر می‌زدم تا شمشیر و زره‌های گرالت را تعمیر کند.

گرالت را برای دنیایش آماده کردم و در دل دشمنانش ترس انداختم و دل دوستانش را به بودنش گرم کردم اما در کنار همین اقدامات دنیای خودم را رها کرده بودم و بیش از پیش خود را از دست می‌دادم. شبیه به مردم‌های بینوای بازی شده‌ام که هر اتفاقی رخ می‌دهد جیغ می‌کشند و فرار می‌کنند و در آخر هم بدون هیچ مقاومتی از بین می‌روند. شخصیت لول یک جهان خود باقی مانده‌ام و دنیاهای دیگر را فتح کرده‌ام. با آرتور مورگان گنگ داچ را آباد و با ادوارد کنوی کشتی جک داو را به فرمانروای دریاها تبدیل کردم. ولی خودم چی؟ هیچ!

بالاخره دلم راضی شد که بازی the witcher 3 را پاک کنم و تمرکز لازم را بر روی شخصیت فلانی در همین دنیایی که داخلش هستیم بگذارم. دیگر لول آپ (level up) کردن‌ها را برای فلانی انجام می‌دهم و خود را دیگر ساعت‌ها درگیر جهان‌های دیگر نمی‌کنم.

از برنامه‌ای که داشتم مقداری عقب هستم ولی همین اتفاقی که افتاد و به این رسیدم که جهان‌های دیگر را رها کنم و به سراغ جهان خود بیاییم ارزشش را داشت. فردا مقداری از وقت خود را باید برای این بگذارم که ببینم در کجای برنامه خود ایستاده‌ام و این ساعت‌ها غفلت از دنیای خود را تا حدودی جبران کنم.

 

پانزدهم فروردین 1401

به نام خدا

 

علاوه بر ویچری که هنوز پاکش نکردم یکی دیگر از عوامل سردی و پشت‌گوش انداختن تصمیم‌ها دور و بریا هستن. افرادی که با آن‌ها بیشتر وقت خود را می‌گذرانی و فضای آن افراد به شدت روی تو تاثیر گذار هستند. ممکن است ساعت‌ها همراهشان باشی و به معنی واقعی در موضوع‌ها و دغدغه‌های افراد غرق بشوی. در این بین هم به اجبار کمی از منظر دغدغه‌های آن‌ها زندگی خودت را نگاه کنی و به احتمال زیاد با حفره‌هایی رو به رو می‌شوی که حس خوبی در درون اینجاد نمی‌کند و در دلت میل پیدا کنی به پر کردن این حفره‌ها. تبریک می‌گویم ما در این جا در بدترین حالت دغدغه‌های قبلی خود را از دست داده‌ایم و اگر دغدغه‌های والایی را از دست داده باشیم به شدت آسیب دیده‌ایم و در بهترین حالت دغدغه‌هایی به دغدغه‌های زندگی اضافه خواهد شد که در صورت والا نبودن این دغدغه‌ها انرژی خود را تلف خواهیم کرد.

حال من در یکی از بهترین گروه دور و بری‌های خود در این حال هستم. در صحبت‌ها و کارها و کنش‌های گروهی حل می‌شوم و دیگر تصمیم‌ها و دغدغه‌های خود را فراموش می‌کنم. از سمتی هم نباید فراموش کرد که من در حال حاضر یک سرباز ضعیف بنیه و سست اراده هستم و توان این را ندارم که در یک محیط درگیر با قدرت و استقامت باشم.

پس باید این سرباز چه کار کند؟ ارتباط‌ها را قطع کند تا خود را بسازد و بعد وارد شدم در یک سری از دورهمی‌هایی که در نظر دارد؟ به نظرم به صورت کلی کندن کار درستی نمی‌تواند باشد مگر این که فرد ببیند واقعاً برنامه‌ای ندارد و ضعیف‌تر از این حرف‌ها است که بخواهد چالشی برای خود ایجاد کند. باید بود و جنگید. هوشیار بود. آنقدری جنگید تا یا سرت را از تن جدا کنند یا بگذاری و بروی.

در این بین روش و شیوه پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آل و سلم را باید دید. باید به همان ماجرای تشکیل گروه جوانان و گرفتن حق مظلومان نظاره کرد و در کنار آن به ماجرای رفتن به غار حرا نگاه کرد.

این دو عنصر در کنار مراقبت‌های می‌تواند توانی به نفرات بدهد که در مقابل هزاران کفر سپر کند. در اندازه یک جهان و جامعه و ملت‌ها باید دور یک رهبر جمع بشویم و تلاش کنیم برای خود خلوت‌هایی را ایجاد کنیم که ارتباط خود را با خدای خود مستحکم کنیم و بر روی این که چرا داریم به این صورت کار می‌کنیم فکر کنیم. باید به صورت دائم به این فکر کنیم چه هستم و برای چه هستم و باید  چه کارهایی را انجام بدهم و به جایی برسم که باید بدانم کجاست.

اما در اندازه یک دورهمی و گروه کوچک باید به چه صورتی عمل کرد؟ نمازها مهم‌ترین عنصری هستند که در نقش همان غارهای حراست. تو را از جمع جدا کرده و می‌بردت در فردیت. این نماز است که غار حرای ما پیروان پیامبر اسلام صل الله علیه و آل و سلم است.

این جا هم نیاز به احکام است تا در این اتفاق آرام بود. نیاز است تا آرام باشی تا کار پیش برود. پس باز هم دانستن احکام لازم است. به نظرم همین تمرکز برای حفظ نماز است با این درک که من را از حل شدن و تغییر آرمان‌ها در جمع‌ها حفظ می‌کند. حالا بعداً باید فکر کنم در این غار به چه‌ها باید فکر کنم و چه چیزها یادآوری کنم.

فقط مهم است این نمازها حفظ شود و آرام باشم در هنگام انجام این فریضه.

 

دوازدهم فروردین 1401

 

 

به نام خدا

 

این دو روزی که گذشت درگیر کتابی بودم تحت عنوان "رساله آموزشی مصور برای جوانان" که کتابی روان و برای به دست آوردن اطلاعات لازم به دور از اصطلاحات بسیار کارآمد است. تقریباً با حدود و میزان‌ها دوباره سر و کله زدم و آن‌هایی را که بلد بودم را دوره کردم و آن‌هایی که نمی‌دانستم را به خود اضافه کردم.

اما در این روزها نشکستم؟ بلی - من باز هم نافرمانی کردم و ملک تن را به دست راهزنان سپردم. کمی در بخش انگیزه ضعیف شده‌ام. تن و جانم کرخت شده است و قدرت چندانی ندارم. نیاز دارم به تجربه یک وضعیت روحی که کمی نیرو داشته باشم. نیاز دارم به یک راهیان نور یا محرم. البته که تا این جا چندین مورد از این وضعیت‌ها را تجربه کردم ولی باز هم کارم به این کرختی کشیده شده است.

بازی The Witcher 3 را در این بی‌حالی که بر وضعیت عبادی و تصمیم خود حاکم شده است، بی‌تقصیر نمی‌دانم. در این بازی شخصیت اصلی بازی یک بی‌دین است. در جهان بازی دینی هم وجود ندارد که راه نجات و مصلح باشد و دین‌ها بیشتر در وضعیت فسادبرانگیزی قرار دارند. فرقه‌هایی که مناسب عجیب خود را دارند و شاید در این بین نیز با نادانی راهی را برای هیولایی هموار کنند. در این جهان است که بی‌دین بودن گرالت برای شما نیکو هم هست. از سمتی هم نمی‌توان از تاثیر بازی در حال آدمی غافل بود. همین موضوع‌هایی که به صورت ناخودآگاه با آن‌ها سر و کار داریم این انگیزه عبادی را از من گرفته‌اند. جالبی ماجرا این است که نمی‌خواهم این بازی را ترک کنم به سبب داستان جذابی که دارد و مکانیزم‌های بسیار چالشی مبارزه.

امروز سه شنبه است و من تا آخر هسته مشغول احکام خوانی خواهم ماند

 

نهم فروردین 1401

به نام خدا

 

از زمانی که به یاد دارم هیچ تصمیمی نبوده است که با تنبلی و سرکشی‌های نفس رو به رو نشده باشد. تصمیم‌هایی که بسیار برای ادامه حیات طیب لازم به اجرا بودند ولی با گذشت زمانی و فروکش کردن عذاب وجدان به زمین خوردند و من در همان مسیر سابق که رو به پرتگاه بود روانه شدم. چه عهدهایی نیکی که پای‌مردی را تجربه نکردند و فراموش شدند. چه برنامه‌ها که رو به مقاصد والا داشتند و من را خواب برد و همه چی را آب. در تمام ادوار رفوزه بودم و سرشکسته.

حاکم ملکی هستم که در آن هزاران بار شورش شده است. سرزمینی که ویران بدون سروری لایق. دقیقاً این من هستم، مشوش و از هم گسیخته. در آرزوی یک ادراک عالی‌تر از زندگی ولی تلاش‌ها پر از آلودگی و حجاب.

امسال هم عهدهایی بسته بودم که هر کدام را یک به یک از بین برده و شورش‌های سرزمین وجود خود را رها کردم تا ملک و مالک و هر چه هست را از بین ببروند. چاره‌ای ندارم جز این که برای بار هزارم سیلی به خود بزنم تا کمی به خود بیاییم. روی پای خود بیاستم و حکومت کنم بر این سرزمین. اما چه باید کرد که بار دیگر شکست نخورد؟ چه کار باید کرد که اراده را همچو فولاد آب دیده بر سر تباهی‌ها کوفت؟

این بار می‌خواهم دوره‌ای را شروع کنم به نام سربازی! می‌خواهم همچو قوانین نظامی بدون انعطاف باشم. می‌خواهم همچو سربازی باشم که مجبور است کارهایی را انجام بدهد بدون این که دلیل آن را بداند. می‌خواهم سخت بگیرم تا این سرزمین کمی سامان بگیرد. می‌خواهم اراده را این بار نخواهم. این بار قرار است اراده را بسازم با دستورهایی. اگر سرپیچی شده تنبیه غذای آن روز می‌شود و اگر هم از بین رفتم بر اثر تکرار تنبیه‌ها باکی نیست که در راه تلاش از بین رفتم نه این که یک جا نشسته باشم و به باتلاق تبدیل شده باشم.

در قدم اول باید به سراغ دستورها رفت. دستورها را خواند و درست از نحوه اجرای آن مطلع شد. باید دستورها را مو به مو به خاطر سپرد. باید در ابتدا به سراغ رساله رفت و احکام را مو به مو خواند و به ذهن سپرد.

سربازی که دستورها را نداند و شیوه درست آن‌ها را فرا نگرفته باشد سرباز نیست.

 

روز یکم

ششم فروردین 1401