به نام خدا
از زمانی که به یاد دارم هیچ تصمیمی نبوده است که با تنبلی و سرکشیهای نفس رو به رو نشده باشد. تصمیمهایی که بسیار برای ادامه حیات طیب لازم به اجرا بودند ولی با گذشت زمانی و فروکش کردن عذاب وجدان به زمین خوردند و من در همان مسیر سابق که رو به پرتگاه بود روانه شدم. چه عهدهایی نیکی که پایمردی را تجربه نکردند و فراموش شدند. چه برنامهها که رو به مقاصد والا داشتند و من را خواب برد و همه چی را آب. در تمام ادوار رفوزه بودم و سرشکسته.
حاکم ملکی هستم که در آن هزاران بار شورش شده است. سرزمینی که ویران بدون سروری لایق. دقیقاً این من هستم، مشوش و از هم گسیخته. در آرزوی یک ادراک عالیتر از زندگی ولی تلاشها پر از آلودگی و حجاب.
امسال هم عهدهایی بسته بودم که هر کدام را یک به یک از بین برده و شورشهای سرزمین وجود خود را رها کردم تا ملک و مالک و هر چه هست را از بین ببروند. چارهای ندارم جز این که برای بار هزارم سیلی به خود بزنم تا کمی به خود بیاییم. روی پای خود بیاستم و حکومت کنم بر این سرزمین. اما چه باید کرد که بار دیگر شکست نخورد؟ چه کار باید کرد که اراده را همچو فولاد آب دیده بر سر تباهیها کوفت؟
این بار میخواهم دورهای را شروع کنم به نام سربازی! میخواهم همچو قوانین نظامی بدون انعطاف باشم. میخواهم همچو سربازی باشم که مجبور است کارهایی را انجام بدهد بدون این که دلیل آن را بداند. میخواهم سخت بگیرم تا این سرزمین کمی سامان بگیرد. میخواهم اراده را این بار نخواهم. این بار قرار است اراده را بسازم با دستورهایی. اگر سرپیچی شده تنبیه غذای آن روز میشود و اگر هم از بین رفتم بر اثر تکرار تنبیهها باکی نیست که در راه تلاش از بین رفتم نه این که یک جا نشسته باشم و به باتلاق تبدیل شده باشم.
در قدم اول باید به سراغ دستورها رفت. دستورها را خواند و درست از نحوه اجرای آن مطلع شد. باید دستورها را مو به مو به خاطر سپرد. باید در ابتدا به سراغ رساله رفت و احکام را مو به مو خواند و به ذهن سپرد.
سربازی که دستورها را نداند و شیوه درست آنها را فرا نگرفته باشد سرباز نیست.
روز یکم
ششم فروردین 1401