دختر ترسناکمان
به نام خدا
ذهنِ من و زهره پر شده است از نامهای مختلف و ماجراهایی که دارند. روزی یکی از آنها را میآوریم و میگذاریم سر سفره و غصههایش را میخوریم و در جست و جویی چیزی میگردیم که مقداری وضعیت را تحت کنترلتر کند. اما نمک این سفره دخترمان است! هر زندگی که پهن میشود قبل از خوردن غصه کمی نمک کف دستمان میریزیم و یادی از او میکنیم.
پاراگراف بالا را مدتها پیش نوشتم ولی دست و دلم به ادامه دادن متن نرفت. از سمتی هم یک سری اتفاقها افتاد که ترجیح دادم بنشینم و نگاه کنم تا ببینم چه میشود.
دیدنم تمام شد؟ بلی! به نظرم حالا وقت نوشتن است.
خب کمی بیایید با هم ترسناکیان را بشناسیم. در نگاه اول او ترسناک است! در نگاه دوم هم همین طور و نگاه سوم و به ترتیب نگاههای چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم و تا همین طور بشمر تا از نفس بیوفتی ترسناک است. اما درست همان جایی که از کثرت شمارش از نفس افتادی و چشمهایت سیاهی رفت و روزگار تنگ شد. با معرفت ترسناکیان رو به رو میشوی. میبینی گه آدمی هست که اولویت بدهد و با تمام وجود تلاش کند. آنقدر که یادت برود تا بینهایت ترسناک بوده.
مدتی به خاطر یک کدو حلوایی لاکی به طرح و رنگ طالبی زد و خب از همین جا میشود فهمید در رابطه شبیه یوسین بولت است. با سر میدود و خالص میدود. آخر چه کسی جز ترسناکیان برای دیگری لاک طرح طالبی میزند؟
او یوسین بولتی است که لیاقت خودش و قلبش بسیار بیشتر از کدو حلواییها و کله خیاریها و یابوهایی بوده است که تا حالا تجربه رو به رو شدن با آنها را داشته. نمیدانم سلیقه خودش خیاری است یا بالاخره یک چیزی این وسط خیاری است که تا چشم در این زمینه کار میکند شاهد خیار هستیم. نمیدانم. اما هر چه هست دلیل این خیاریها؛ این را میدانم درست ماجرا این نیست. لیاقت او آناناس و بلوبری و این طور چیز هاست. آن هم تازه باید بیایند و برانداز شوند و اگر خوب بودند تازه این سوال برای والدین گرامی که من باشم و زهره پیش میآید که آیا بدم؟ آیا ندم؟ بین این میوهها کی میشه قبول ایشالا خلاصه.
از دیگر صفات باید اشاره کرد به گوشتخوار بودن بسیار که در کمال تعجب باعث نشده است قسی القلب شود. مهربان است و گوش شنوا بسیار دارد و بعد از شنیدن هم کلمات را خوب به کار میبندد. ولی خب باید گاهی هم یاد بگیرد کمی قساوت داشته باشد. کمی هم به خود نگاه کند و کمی هم خود زندگی کند. برای قساوت قلب هم به نظرم یک روز تعطیل که ترجیحاً پنج شنبه باشد باید ببرمش کشتارگاه و با هم یک گوسفند سر ببریم!
صفت دیگر او خر ذوقی بودن است. کلا با هر چیزی خر ذوق شده و از ذوق ممکن است بمیرد. این قسمت به درد آناناسها و بلوبریها میخورد. ببنید آناناسها و بلوبریهای عزیز شما در عین این که فاصله خود را با ترسناکیان حفظ میکنید میتوانید بعد از این که از خود به صورت قطعی مطمئن شدید کمی تلاشهای ذوقآور داشته باشید. چه کار کنید؟ شبکههای مجازیاش را دنبال کنید به مرور دستتان میآید چه چیزهایی برایش مهم است و نظرش را جلب میکند. از همانها در کنار خلاقیت خود استفاده کنید و امتیاز به دست بیاورید. اما از خود مطمئن باشید. از خود مطمئن باشید. از خود مطمئن باشید.
این بچه پدر و مادری دارد و بیکس و کار نیست. اگر آمدید که حالا همین طور آمده باشید بهتر است باسن خود را به سینه فشار دهید و با سرعت خوبی حرکت کنید. به چه سمت؟ مهم نیست. مهم این است که فقط حرکت کنید با سرعت مناسب.
امّا خب نمیشود از ترسناکیان حرف زد و اثری از قُلش زهره نباشد. درست است این متن برای فهیمه است ولی مگر میشود یک چیز برای یکی از این دوتا باشد و اثری از دیگری در آن یافت نشود؟ خیر. نمیشود. این را به عنوان همسر زهره از من بپذیرد. ترسناکیان جدای از این که در تمام مراحل رسمی و غیر رسمی ما حضور فعال و دلگرم کننده داشته در این که زهره هم به من جواب بلهای با خیال راحتتر بدهد حضور چشم گیر داشته است. خلاصه که من یکی به شدت مدیون و ممنون او هستم.
اما بحث زهره و فهیمه بیخ دارتر از این حرفهای مدیون و ممنون بودن است. این دو واقعا برای هم خواهر، رفیق به معنای خاصش، معلم، بزرگتر و به معنی واقعی کس و کار هم هستند. این دو نفر واقعاً برای ادامه زندگی به هم نیاز دارند! هر چه شد این دو نفر را از هم نگیرید. قول بدهید!
خلاصه این که اگر روزی من و زهره دختری میداشتیم که همین الان هم داریم ترجیح میدادم بین همه آدمهایی که دیدهام شبیه به ترسناکیان باشد تا دیگری. دروغ چرا الهام، خواهرم، دختر دیگرم هم بود را دوست داشتم.
خلاصه که خدایا این خانواده را شکر.
- ۰۱/۰۱/۲۷
عاااااوووو خیلی دوسش داشتمممم🥲🥲🥲🥲