هزارپاره
به نام خدا
خب الان که دارم این متن را مینوسم کرور کرور کار بر سرم ریخته است و فقط به سراغ این نوشتن آمدم که کاری را پیش نبرم و فرار کنم. مریضم؟ مدتی هست که به این موضوع فکر میکنم. به این فکر میکنم که آیا از جمعبندی این علائم میتوان به کسی مریض گفت یا نه؟ (میبخشید که متن کمی بیسر و ته است. تمرکز و آرامش ندارم و حالم هم خوب نیست به اندازهای که حرفی داشته مفید داشته باشم و در دور و اطرافم هم سکوتی برقرار نیست. صداها جانکاه شدند.)
اگر بخواهم کمی درباره علائمی که با آن دست و پنجهنرم میکنم افت ناگهانی انرژی است به صورتی که خوابیدن و تنهایی را به هر چیز دیگری ترجیح میدهم. از صداهای خارج از ریتم و نا منظم بسیار آزده خاطر میشوم. سخنها از اهمیت میافتند و گوش جای این که دریچهای به جهان بیرون باشد برایم بیشتر شبیه به زخم بازی است که شکنجهگرم هزاربار انگشتش را فرو میکنم داخلش و تا همراه درد خارج از تحملی که ایجاد میکند خون تازه هم بیرون میپاشد.
در این حال بیشتر از هرچیزی نیاز دارم که حس داشته باشم! سرم خالی و حال بهم زن است و دوست دارم تنها در سکوتی چیزی را حس کنم. دوست دارم سکوت باشد و من دستها و پاهایم را بگیرم زیر آب خنک تا رنگ دست و پاهایم سفید و زیر ناخنهایم به رنگ صورتی در بیایید. دوست دارم با مشت به دیوار یا به شکم خودم بکوبم و پخش شدن درد را حس کنم. دوست دارم عطری قوی را تنفس کنم و بوی هر چیزی که بو دارد را به انتهای ریه خود بکوبم.
دوست دارم در این مواقع احساس کنم. دوست درام احساس کنم تنها و کم حرف باشم. دوست دارم احساس کنم و فقط چیزی را احساس کنم.
در این اُفتها بیشتر از هر موقع ساکت و گوشهگیر میشوم ولی از نظر درونی بسیار میل به خشونت دارم. این میل هم از همان التماس حس کردن ریشه میگیرد. به هر حال در شخونت احساس هست و به این فکر میکنم که شاید کمی با خشونت آرام بگیرم. تا به حال اما تن به این فکر وسوسه برانگیز ندادم و تا وقتی که خودم باشم و اسلام را داشته باشم میدانم که نخواهم داد.
اسم این مرض؟ من اُفتِ علی صدایش میزنم. اسمی که کاملاً بر حق است به نظرم. این حال و احوال من را از تمام برنامههایی که چیدهام و در حال پیش بردشان هستم که در زمینه کاری و چه توسعه فردی عقب میاندازد ولی بعد از برطرف شدن این حس حسرت این افتادنها را میخورم؟ خیر - زیرا بزرگترین ضربه این اُفت به کار و بار نیست! بزرگترین ضربه که همواره حسرت آفرین است تاثیری است که بر روی رابطهام با آدمهای زندگیام میگذراد است. این که چقدر میتوانستم همسر، دوست، معلم، هم صحبت و... بهتری باشم و نبودم بزرگترین حسرت است.
همسر زیبا و پاک ضمیر من، هزاربار شرمنده و غمگینم به خاطر زمانهایی که اُفتِ علی دارم... تو ببخش مرا.
برای خروج از این حال؟ کمی هیجان نیاز است. مدتی هست که به یک بانجی جامپینگ (معادل فارسی این لغت کوفتی هیچ چیز پیدا نمیکنم که به جایش به کار ببرم) فکر میکنم.
خدایا شکرت
- ۰۱/۰۳/۰۸