استراحت میان کار
به نام خدا
امروز خواب ماندم. پس عجله نکردم. من که زمان مناسب از دستم رفته بود پس یواش یواش حاضر شدم که بروم به سمت سر کار. ناشتایی خوردم و توتون را لای کاغذ پیچیدم و اتیشش زدم و کام به کام کشیدمش به درون ریهام. بعد از فراغت از سیگار گس و مطلوبم لباسم را انتخاب کردم. زهره را بوسیدم ولی پریشان بود. در حالی که حتی کمتر از نیم هوشیار بود از من رو بر میگرداند. کمی تقلا کردم تا هوشیارتر گفت که خواب بد دیده است. فکر کنم در خوابش آدم خوبی نبودم که این چنین از من رو بر میگرداند.
شب قبل شب نشین خانه فهمیه بودیم. حال خوبی نداشت. گاهی خیره میشد به جایی و چنان از صورتش غم میبارید که آدم واقعا دلش میخواست کاری برایش کند که حالش بهتر شود.
علی تحت فشار زیادی است در محیط خانه و فکر کنم در حال تجربه کردن حسهای بسیاری در درونش است. حسهایی که هیچ وقت دوست نداشتم تجربه کند ولی چه میشود کرد زندگی است دیگر. به هر حال میدانم که علی از پیش این اتفاقها بر خواهد آمد. فقط امیدوارم که زخمهای کمتری بردارد. تلفنش که زنگ خورد رفت تراس صحبت کند. غزال پشت خط بود. دوست دخترش است که حالا فکر کنم با توجه به گفته علی 6 ماهی شده است که با هم هستند. مکالمه زیبایی داشتند. با این که ما فقط فال گوش حرفهای علی ایستاده بودیم و در سکوت به کلماتش گوش میدادیم ولی همه هم نظر بودیم که این مکالمه یکی از زیباترین مکالمههایی است که فال گوشش ایستاده بودهایم.
حدود یک ساعت بعد با علی رفتیم تراس سیگار بکشیم. پرسید کجای حرفهایش را شنیدهام. به دروغ گفتم که فقط اولهایش را. دوست نداشتم برای یک کار زیبا معذب بشود.
برای اطلاع از اتفاقهای بیشتر میتوانید تا دیر نشده استوریهای فهیمه را ببیند. ظمن این که تنها راه این که استوریهایش را ببینید این است که صفحه اینستاگرامش را داشته باشید و اگر ندارید راهی وجود ندارد که صفحهاش را به دست بیاورید.
وقتی از خانه فهیمه راه افتادیم نیم ساعت راه پیمودیم و دوازده با لباس راحتی در خانه بودیم. یک قسمت و نیم فصل سه تد لاسو را دیدیم همراه زهره جان.
چند وقتی است به خاطر دیر خوابیدن بدون آگاهی موقعی که آلارم گوشی بلند میشود صدایش را قطع میکنم. امروز هم این کار را تکرار کردم و خواب موندم.
به سر دل که حاضر شدم در اسنپ ماشین خواستم. یک پژو پارس آمد با پلاک ایران 21 که ماشین سر زندهای نبود. رانندهاش هم. هوا به شدت گرم بود و ماشین در مسیر دو بار خراب شد. دومین خرابی وقتی بود که با ماشین یک ربع مسیر باقی مانده بود تا مقصد. راننده با زبان خودش عذر خواست. دو تراول دهی و یک پنجی را گرفت سمتم و اضافه کرد با این پول خودت را برسان به مقصد، ماشین من دیگر از من حرف شنوی ندارد. فرمان را تکان داد تا به من نشان بدهد ماشین به دستور فرمان به چپ و راست مایل نمیشود. پول را رد کردم. گفتم نگهدارد برای مسافری که در راه مانده است. حساب من را با آن در راه مانده صاف کن.
تا برسم به محل کار در عرق غرق شدم. تا رسیدم بعد از سلام و چند خطی غر زدن به دستشویی رفتم و تا حدی که امکان داشت خودم را شستم و خشک کردم و با اسپری خوش بو.
پایه هفتم و هشتم امتحان زبان داشتند و نهمیها املا فارسی. بعد از پایان امتحان و فارغ شدن از کارها حرکت کردم به سمت شرکتی که پروژه گرفتهام. دو هفته برنامهام این است که تا دیر وقت سر کارم بعضی از روزها. فکر کنم امروز ساعت 11 شب کارم تمام بشود. کاری است لذتبخش و آموزنده. توضیحش مفصل است و وقتی که برای استراحت خودم در نظر گرفتهام هم رو به پایان است.
امروز آرام بودم. با این که دنیا ملایم رفتار نکرد و تا دیر وقت هم روی خوش همسرم را نمیبینم ولی باز هم آرامم. دلم برایش تنگ شده است ولی آرامم.
میروم سیگاری بکشم و برگردم سر کارهایم.
- ۱ نظر
- ۰۹ خرداد ۰۳ ، ۲۰:۲۷