ژاو

خالص و خلاصه هر چیز را گویند.

ژاو

خالص و خلاصه هر چیز را گویند.

۶ مطلب با موضوع «روز نوشت‌ها» ثبت شده است

استراحت میان کار

چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۲۷ ب.ظ

به نام خدا

 

امروز خواب ماندم. پس عجله نکردم. من که زمان مناسب از دستم رفته بود پس یواش یواش حاضر شدم که بروم به سمت سر کار. ناشتایی خوردم و توتون را لای کاغذ پیچیدم و اتیشش زدم و کام به کام کشیدمش به درون ریه‌ام. بعد از فراغت از سیگار گس و مطلوبم لباسم را انتخاب کردم. زهره را بوسیدم ولی پریشان بود. در حالی که حتی کم‌تر از نیم هوشیار بود از من رو بر می‌گرداند. کمی تقلا کردم تا هوشیارتر گفت که خواب بد دیده است. فکر کنم در خوابش آدم خوبی نبودم که این چنین از من رو بر می‌گرداند.

شب قبل شب نشین خانه فهمیه بودیم. حال خوبی نداشت. گاهی خیره می‌شد به جایی و چنان از صورتش غم می‌بارید که آدم واقعا دلش می‌خواست کاری برایش کند که حالش بهتر شود.

علی تحت فشار زیادی است در محیط خانه و فکر کنم در حال تجربه کردن حس‌های بسیاری در درونش است. حس‌هایی که هیچ وقت دوست نداشتم تجربه کند ولی چه می‌شود کرد زندگی است دیگر. به هر حال می‌دانم که علی از پیش این اتفاق‌ها بر خواهد آمد. فقط امیدوارم که زخم‌های کم‌تری بردارد. تلفن‌ش که زنگ خورد رفت تراس صحبت کند. غزال پشت خط بود. دوست دخترش است که حالا فکر کنم با توجه به گفته علی 6 ماهی شده است که با هم هستند. مکالمه زیبایی داشتند. با این که ما فقط فال گوش حرف‌های علی ایستاده بودیم و در سکوت به کلماتش گوش می‌دادیم ولی همه هم نظر بودیم که این مکالمه یکی از زیباترین مکالمه‌هایی است که فال گوشش ایستاده بوده‌ایم.

حدود یک ساعت بعد با علی رفتیم تراس سیگار بکشیم. پرسید کجای حرف‌هایش را شنیده‌ام. به دروغ گفتم که فقط اول‌هایش را. دوست نداشتم برای یک کار زیبا معذب بشود.

برای اطلاع از اتفاق‌های بیشتر می‌توانید تا دیر نشده استوری‌های فهیمه را ببیند. ظمن این که تنها راه این که استوری‌هایش را ببینید این است که صفحه اینستاگرامش را داشته باشید و اگر ندارید راهی وجود ندارد که صفحه‌اش را به دست بیاورید.

وقتی از خانه فهیمه راه افتادیم نیم ساعت راه پیمودیم و دوازده با لباس راحتی در خانه بودیم. یک قسمت و نیم فصل سه تد لاسو را دیدیم همراه زهره جان.

چند وقتی است به خاطر دیر خوابیدن بدون آگاهی موقعی که آلارم گوشی بلند می‌شود صدایش را قطع می‌کنم. امروز هم این کار را تکرار کردم و خواب موندم.

به سر دل که حاضر شدم در اسنپ ماشین خواستم. یک پژو پارس آمد با پلاک ایران 21 که ماشین سر زنده‌ای نبود. راننده‌اش هم. هوا به شدت گرم بود و ماشین در مسیر دو بار خراب شد. دومین خرابی وقتی بود که با ماشین یک ربع مسیر باقی مانده بود تا مقصد. راننده با زبان خودش عذر خواست. دو تراول دهی و یک پنجی را گرفت سمتم و اضافه کرد با این پول خودت را برسان به مقصد، ماشین من دیگر از من حرف شنوی ندارد. فرمان را تکان داد تا به من نشان بدهد ماشین به دستور فرمان به چپ و راست مایل نمی‌شود. پول را رد کردم. گفتم نگهدارد برای مسافری که در راه مانده است. حساب من را با آن در راه مانده صاف کن.

تا برسم به محل کار در عرق غرق شدم. تا رسیدم بعد از سلام و چند خطی غر زدن به دستشویی رفتم و تا حدی که امکان داشت خودم را شستم و خشک کردم و با اسپری خوش بو.

پایه هفتم و هشتم امتحان زبان داشتند و نهمی‌ها املا فارسی. بعد از پایان امتحان و فارغ شدن از کارها حرکت کردم به سمت شرکتی که پروژه گرفته‌ام. دو هفته برنامه‌ام این است که تا دیر وقت سر کارم بعضی از روزها. فکر کنم امروز ساعت 11 شب کارم تمام بشود. کاری است لذت‌بخش و آموزنده. توضیح‌ش مفصل است و وقتی که برای استراحت خودم در نظر گرفته‌ام هم رو به پایان است.

امروز آرام بودم. با این که دنیا ملایم رفتار نکرد و تا دیر وقت هم روی خوش همسرم را نمی‌بینم ولی باز هم آرامم. دلم برایش تنگ شده است ولی آرامم.

می‌روم سیگاری بکشم و برگردم سر کارهایم.

  • felani

منِ الان

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۵۵ ب.ظ

به نام خدا

 

من! آشفته، عصبی، سیگاری، بی‌حوصله، از زیر کار در رو، بدن درد، سنگینی دست سمت راست، صبح‌ها خواب ماندن، اضافه وزن، قدد تعرق فعال، چشم‌های ضعیف‌تر شده‌ام در حال حاضر!

احساس سردی در تنم دارم. زیر پوست صورتم احساس خشم دارم و دوست دارم همه چیز را بکوبم و خورد کنم. در حال حاضر می‌توانم رفتاری با ریسک بالا داشته باشم و چنان خودم را از دست بدهم که هیچ دستی برای گرفتنم آنقدر دراز نباشد که برسد به دستم. در حال حاضر دوست دارم که سیگار بکشم و شاید هم دلم بیشتر از سیگار بخواهد! دلم می‌خواهد دهنم را به انتهای میزانی که می‌توانم باز کنم و تارهای گلویم را تا مرز پاره شدن ببرم و نعره بکشم و گریه کنم! گریه کنم به پهنای صورت. گریه کنم و نعره بکشم تا دلم خالی شود.

دوست دارم بالا بیاورم. بالا بیاورم این احوالم را. بالا بیاورم و حسی شبیه به سبکی معده بعد از بالا آوردن داشته باشم. امروز و فردا را شل می‌کنم! کاری به جمع و جور کردن خودم ندارم و تلاش می‌کنم کمی بیشتر بخوابم و حرف بزنم و وارد هیچ چالشی نشوم. حتی اگر می‌شد می‌رفتم و خودم را برای دو روز در جایی گم و گور می‌کردم.

حرف‌های دیگران و چیزهایی که تعریف می‌کنند ذره‌ای برایم اهمیت ندارد و به شدت به کارهایی که بهم می‌گویند انجام بده واکنش منفی نشان می‌دهم.

  • felani

به نام خدا

 

دیروز بایرن مونیخ باز هم باخت. خیلی تلاش می‌کنم درگیر فوتبال نشوم ولی بایرن هر وقت بازی حساسی دارد مثل یک هوادار دو آتیشه که تمام دنیا برایش در آن نود دقیقه خلاصه می‌شود شور و هیجان دارم. دیشب که بازی را باخت با حال خوبی نخوابیدم و از بخت سیاه دو بار بختک محترم به سراغم آمد. خواب‌های سیاهی بود. چشم‌هایم بیدار و باز بودنند ولی اراده‌ای نسبت به تنم نداشتم. چشم‌هایم توهم برداشته و موجوداتی ترسناک را می‌پاییدن که در خانه بودند و نبودند.

صبح که از خواب پا شدم انگار کوهی را کنده باشم و کارفرما در ازای این کار سنگین، حقوقم را نیز نپرداخته باشد و سرم کلاهی بزرگ قرار بگیرد وگرنه خستگی ناشی از کار مطلوب است. کمی در خانه ول گشتم و سیگاری دود کردم و در آخر راهی سرکار شدم.

در راه قهوه موکا گرفتم و کیک تمشک. ترکیب دل‌چسبی است. مزه‌اش هم حین خوردن خوب و بعد بلعیدم که در دهان خاطره مزه را مرور می‌کنی دوست‌ش خواهی داشت. اگر سر کار نبودم به این ترکیب مقداری هم تلخی تنباکو اضافه می‌کردم و نیکویی را پله‌ای بالاتر می‌بردم.

حدود یک ساعت زودتر رسیده‌ام به محل کار و مجالی شده در سکوت کمی بنویسم. این آخرها که اتاق شلوغ می‌شود کلافه می‌شوم.

دیروز با یکی از دانش‌آموزها صحبت کردم. شبیه عرفان، پسرخاله‌ام است. کمی مکالمه را پیش بردم تا ببینم این شباهت به دید اول است یا خیر. دوست نداشتم شخصیت او به سبب این که شبیه عرفان می‌دانمش مورد غفلت باشد و من بدون دیدن چیزی که هست عرفان را در ذهنم مرور کنم و با او حرف بزنم.

صحبتمان خوب پیش رفت ولی کاش این مکالمه را کمی زودتر شکل می‌دادم نه این که بگذارم هفته آخر سال تحصیلی. مقداری امسال بیش‌از حد درگیر اجراییات و کادر مدرسه شدم!

به هر حال چند روز دیگر این آخرین روزها هم سپری می‌شود و من برای یک سال دیگر علامه حلی 5 خواهم ماند. چند روز پیش باز هم به پیشنهاد علامه حلی 1 جواب رد دادم. فکر کنم این آخرین باری بود که پیشنهاد خود را مطرح می‌کردند و من فقط می‌دانم کار درست را باید انجام بدهم و عزت تماماً دست خداست.

  • felani

لطفاً دستت را بکش تا غرق شوم!

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۱۳ ب.ظ

به نام خدا

 

این روزها را شاید سال‌ها بعد به روزهای شتاب یاد کنم. روزهایی که صبوریم دائم کوبیده و زیر سخت‌ترین سمباده‌ها صیقل داده شد. روزهایی که دیگر کم‌تر ادعای صبوری کردم و بیشتر از هر وقتی فرار کردم.

این روزها را دوست ندارم. در تصور گرم‌تر بود و پر نورتر. در ذهنم فضا بیشتر بود. صداها آرام‌تر بود و بیقراری‌ها قابل حل‌تر. سنت‌ها تا آنجا که ممکن بود شکسته می‌شدند و وقتی کمی از دور زندگی را نگاه می‌کردم لبخند می‌زدم که اگر تمام و کمال شبیهم نشد حداقل تلاشم را کردم. گاهی احساس بی‌گانگی می‌کنم از خانه! ولی بیشتر اوقات آرامم در محیط‌ش.

این روزها کم‌تر ادعا می‌کنم آدم صبوری هستم. فرار می‌کنم. می‌خوابم. مسیر را طولانی‌تر می‌کنم و سیگار بیشتری می‌کشم! دود را که می‌کوبم به ته ته ته ریه کمی فکرم خالی می‌شود و به این فکر نمی‌کنم این دغدغه‌ها چرا برایم اهمیت ندارد و میلم تنها به شروع شدن این زندگی است. شروع شدن آرامی که این همه بدو بدو نداشت. بدو بدوهایی که خستگی‌اش را دوست ندارم و شاید برای همین است که فرار می‌کنم که هیچ چیز شیرین‌تر از خستگی حاصل از کاری که دوست دارم و می‌دانم چرا انجام‌ش می‌دهم نیست. فرار می‌کنم و می‌خوابم و مسیر را طولانی‌تر می‌کنم و بیشتر سیگار می‌کشم. بیشتر و بیشتر.

من بیشتر از صبور بودنم، فراری بوده‌ام و فراری شده‌ام. کلاس‌هایم بی‌محتوا شده است و خودم می‌دانم سر کلاس کمی گیج می‌زنم. دانشگاه را واقعاً رها کرده‌ام و نمی‌دانم کی سرم چنان به سنگ بخورد که خون همه زندگی را برای مدتی بگیرد. رانندگی را نرفته‌ام. من فراری شده‌ام. با تمام سرعت در حال فرار هستم. یک فراری متاهل و در جریان زندگی. یک معتاد از سر و صدا گریزان. یک علی نیازمند به وقت و خلوت برای کمی خود را بازیابی کردن و حرکت کردن به سمت هدف‌هایش. یک علی که بار دیگر موضع خودش را با خودش حداقل مشخص کرده. فهمیده چه هست و دارد چه می‌شود و دوست داشت چه باشد.

باید مدتی غرق شوم! در تنهایی غرق شوم. باید غرق شوم و به همه چیز فکر کنم. باید غرق شوم تا دیگر سردرگم نباشم. باید غرق شوم. باید غرق شوم. باید غرق شوم. باید غرق شوم و گریه کنم. باید در گریه غرق شوم. باید در تنهایی غرق شوم. باید غرق شوم. 

  • felani

هزارپاره

يكشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۰۸ ب.ظ

به نام خدا

 

خب الان که دارم این متن را می‌نوسم کرور کرور کار بر سرم ریخته است و فقط به سراغ این نوشتن آمدم که کاری را پیش نبرم و فرار کنم. مریضم؟ مدتی هست که به این موضوع فکر می‌کنم. به این فکر می‌کنم که آیا از جمع‌بندی این علائم می‌توان به کسی مریض گفت یا نه؟ (می‌بخشید که متن کمی بی‌سر و ته است. تمرکز و آرامش ندارم و حالم هم خوب نیست به اندازه‌ای که حرفی داشته مفید داشته باشم و در دور و اطرافم هم سکوتی برقرار نیست. صداها جانکاه شدند.)

اگر بخواهم کمی درباره علائمی که با آن دست و پنجه‌نرم می‌کنم افت ناگهانی انرژی است به صورتی که خوابیدن و تنهایی را به هر چیز دیگری ترجیح می‌دهم. از صداهای خارج از ریتم و نا منظم بسیار آزده خاطر می‌شوم. سخن‌ها از اهمیت می‌افتند و گوش جای این که دریچه‌ای به جهان بیرون باشد برایم بیشتر شبیه به زخم بازی است که شکنجه‌گرم هزاربار انگشتش را فرو می‌کنم داخلش و تا همراه درد خارج از تحملی که ایجاد می‌کند خون تازه هم بیرون می‌پاشد.

در این حال بیشتر از هرچیزی نیاز دارم که حس داشته باشم! سرم خالی و حال بهم زن است و دوست دارم تنها در سکوتی چیزی را حس کنم. دوست دارم سکوت باشد و من دست‌ها و پاهایم را بگیرم زیر آب خنک تا رنگ دست‌ و پاهایم سفید و زیر ناخن‌هایم به رنگ صورتی در بیایید. دوست دارم با مشت به دیوار یا به شکم خودم بکوبم و پخش شدن درد را حس کنم. دوست دارم عطری قوی را تنفس کنم و بوی هر چیزی که بو دارد را به انتهای ریه خود بکوبم.

دوست دارم در این مواقع احساس کنم. دوست درام احساس کنم تنها و کم حرف باشم. دوست دارم احساس کنم و فقط چیزی را احساس کنم.

در این اُفت‌ها بیشتر از هر موقع ساکت و گوشه‌گیر می‌شوم ولی از نظر درونی بسیار میل به خشونت دارم. این میل هم از همان التماس حس کردن ریشه می‌گیرد. به هر حال در شخونت احساس هست و به این فکر می‌کنم که شاید کمی با خشونت آرام بگیرم. تا به حال اما تن به این فکر وسوسه برانگیز ندادم و تا وقتی که خودم باشم و اسلام را داشته باشم می‌دانم که نخواهم داد.

اسم این مرض؟ من اُفتِ علی صدایش می‌زنم. اسمی که کاملاً بر حق است به نظرم. این حال و احوال من را از تمام برنامه‌هایی که چیده‌ام و در حال پیش بردشان هستم که در زمینه کاری و چه توسعه فردی عقب می‌اندازد ولی بعد از برطرف شدن این حس حسرت این افتادن‌ها را می‌خورم؟ خیر - زیرا بزرگ‌ترین ضربه این اُفت به کار و بار نیست! بزرگ‌ترین ضربه که همواره حسرت آفرین است تاثیری است که بر روی رابطه‌ام با آدم‌های زندگی‌ام می‌گذراد است. این که چقدر می‌توانستم همسر، دوست، معلم، هم صحبت و... بهتری باشم و نبودم بزرگ‌ترین حسرت است.

همسر زیبا و پاک ضمیر من، هزاربار شرمنده و غمگینم به خاطر زمان‌هایی که اُفتِ علی دارم... تو ببخش مرا.

برای خروج از این حال؟ کمی هیجان نیاز است. مدتی هست که به یک بانجی جامپینگ (معادل فارسی این لغت کوفتی هیچ چیز پیدا نمی‌کنم که به جایش به کار ببرم) فکر می‌کنم.

خدایا شکرت

  • felani

حس کردن

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۲۴ ب.ظ

به نام خدا

این قدر کلافه هستم که نوشتن هم آرامم نمی‌کند. بیست و اندی روز گذشت از مهم‌ترین سال زندگی‌ام ولی من همانم که بودم. بلکه در بعضی از زمینه‌ها خسته‌تر.

به خودم که نگاه می‌کنم هزار کار شروع کرده و تمام نکرده دارم و این را در مواقعی از نزدیکان خود هم می‌شنوم که: ای علی تو اصلاً شد یک بار کاری را تمام و کمال انجام دهی.

آیا توانستم که خلاف این حرف را در سال جدید اثبات کنم؟ خیر!

سرم از این که به هیچ چیز فکر نمی‌کنم درد گرفته و واقعا نیاز به یک حس دارم. اغلب مواقع وقت‌هایی که تا این حد کلافه می‌شم به سراغ شنا رفتن می‌رم. این‌قدر شنا می‌رم تا در دست‌ها ضعف و درد حس کنم. فقط حس کنم تا نشکنم.

فقط حس کنم. همین

#روز_مرگی

  • felani