هیچ
به نام خدا
هیچی نیستم و مدتی هست که این هیچ نبودن را دائم مشاده میکنم.
این جملهای است که چند سال بعد این روزها را همراهش به یاد میآورم. روزهایی که با یک اعتماد به نفس لطمه دیده به دنبال مرجع شدن در موضوعی بودم که تنها بگویم هستم. بگویم من این موضوع را بلدم پس میتوانید از من بپرسید.
به همراه این فکر مشغول خوردن افطار بودیم که مردی قابل اعتماد صدایش را در تلوزیون بالا برد که عدهای هم کسب علم میکنند برای جدل! خوب است ها. کسب علم به نفسه خوب است ولی آخر برای جدل؟!
هیچ خدایی در مسیر این کسب نیست که اگر هم باشد برای مدد خواهی است نه مقصد و مقصود بودن.
این بار به جای این که نیم بودنم در کاری به رخم کشیده شده باشد، هیچ بودنم را نواخت بر صورتم که ای هیچ! خاک بر سرت.
خاک بر سرت که تا این حد سرت را به زمین و امیال زمینی مشغول کردهای. خاک بر سرت نه کمی خواندهها و دانستهها تو را نه از برای معرفت و نور بلکه برای نگاه دیگران و نداشتن پاسخ برای سوالها به تکاپو انداخته است. اوف بر تو
همان سر سفره از فکر جدا شده و با حال خراب خود را به هیئت سپردم که در این بین یکی پیدا شود من را مربی گردد. من خود را از روی تکبر مربی خود انتخاب کردم. مربی که زمینم زد.
الان؟ هیچ!
- ۰ نظر
- ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۶